پــــــــلاک شــــــهيـــــد

شهيد مرضيه شيرواني

                                                              

 نام: مرضيه

نام خانوادگي: شيرواني

نام پدر: فضل اله

شماره شناسنامه: 1194

محل صدور: آبادان

تاريخ تولد: 10/07/1335

تاريخ شهادت: 26/2/1360

محل شهادت: دزفول

 

اروندروددرکشاکش دشت می خرامیدن شورسرودن داشت.مردم آبادان نهال سبز صفارادردل ها می کاشتند تایکرنگی و یگانگی فراوان ترشودوگلدان هاراازگل محبت می انباشتندتاهم دردی و همدلی رونق بیشتری گیرد.مرضیه نیزازبطن زمان می آمدتادرسال1335 ودرجنجال وغوغای کشتی  وسرخی آفتاب ساحل متولدشود. کنون خانواده ی مذهبی و تلاش گرشیروانی مقدم دومین فرزندراگرامی می دارندوزمینه رابرای تعلیم و تربیت اوفراهم می کنند. مرضیه تحصیلات ابتدای خود رادرآبادان آغازمی کندوبا هوش خدادادی که دارد،جزودانش آموزان موفق به شمار می رود.و پشتکاروجدیت اوسبب می شودکه بارتبه ی بالادوره ی متوسطه رابه پایان رساند.

اوپس ازاخذمدرک متوسطه،به حرفه ی شریف پرستاری علاقه مند می شود،به توان واستعدادخود دراین رشته پی می بردووارد سازمان شیروخورشیدسرخ آن زمان می شودوپس از3سال آموزش مداوم وکسب مهارت های لازم،حرفه ی مقدس ودشوارپرستاری را آغاز می کند مرضیه که ازدوران کودکی،صبروصبوری ومهرورزیدن راآموخته بودوخلق وخویی پسندیده داشت،دردرمان دردمندان وبرای شفای بیماران با تعهدواخلاص،تلاش می کندوبامهر،مرهم جسم وروحشان می شود.

اوبارعایت نکته های مهم روحی وروانی دردرمان بیماران،به زودی نمونه والگو می شودوازدیگرهمکاران خودپیشی می گیرد.سپس مرضیه به بندردورافتاده ومحروم چابهارسفرمی کندودرآن جاباکمترین وسیله وامکانات زندگی به مدت یک سال،صادقانه به پرستاری ومداوای مردم بیمار آن منطقه می پردازدوهرگزشرایط سخت زندگی در چاه بهار،براصالت کاروحرفه اش اثرنمی گذارد.

درآستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی به شهرستان شوش منتقل می شودوباآغازجنگ تحمیلی،درآنجاودرشهرشهیدان گمنام،باردیگرخدمت خالصانه ی خودراباشوروشوق بیشترادامه می دهد.

مرضیه که کمتر به مرخصی می آمد،تصمیم می گیرد برای استفاده ازمرخصی استحقاقی خودبه مدت15روزدرکانون گرم خانواده زندگی کند،امادل بی تابش مانع ارآن می شودکه یادجبهه ومجروحان راحتی دراندک مدتی فراموش کند،اودراین مدت پیوسته تکرارمی کند:«من بایددر بین رزمندگان باشم وخدمت کنم...» وباهمین انگیزه ی مقدس است که پیش ازبه پایان رسیدن زمان مرخصی،به محل کارخود می شتابد.

مرضیّه روز26دی ماه 1360،داوطلب می شودتا تنی چندازمجروحان دفاع مقدّس راکه به مقصد دزفول اعزام می کنند،همراهی کند.

اوباوقوف وآگاهی ازاین که جاده زیرآتش مستقیم دشمن است وهرلحظه امکان دارد،حادثه ای به وقوع بپیوندد،قبل ازعزیمت،غسل شهادت رابه جامی آوردوآنگاه رهسپارسفرمی شود،تاوظیفه ی خطیرخودرابه انجام رساند.

باران گلوله وآتش هم چنان ادامه دارد؛مرضیّه چون پروانه برگردجمع مجروحان می گردد.اوآرام وقرارنداردوقامت سفیدپوش اودرآفتاب می درخشید.وناگهان خمپاره ای درکنار آمبولانس آنهامنفجرمی شود.خون گرم مرضیّه،برسپیدی جامه،جاری می شودو سپیده نداسر می دهد:

«اِرجعی الی ربک راضیةً مرضیّه»

             یکی دردویکی درمان پسندد

                                          یکی وصل ویکی هجران پسندد

            من ازدرمان ودردووصل وهجران

                                           پسندم  آنچه را  جانان  پسندد

                                                                               «باباطاهر»



سمیه کردستان، اسطوره‌ای که جان داد تا حرمت امام خود را نشکند
اگر در صدر اسلام سمیه زیر شکنجه جاهلان عرب حاضر به نفی وحدانیت خدا نشد و در دفاع از اعتقادات راسخ خود، شهادت را برگزید، امروز زنان موحد، الگویی نزدیک‌تر را پیش رو دارند.

نام : ناهید
نام خانوادگی : فاتحی کرجو
نام پدر : محمد
تاریخ تولد : 1344/4/4
تاریخ شهادت : 1361/09/01
محل شهادت : روستای هشمیز کردستان
عملیات : توسط ضد انقلاب
آرامگاه : تهران - بهشت زهرا (س)

*ولادت و معرفت به معبود
ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیر ماه سال 1344 در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمد. پدرش محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می کرد.
ناهید کودکی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود که در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می­داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می­برد که به پدرش گفته بود: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم وگریه کنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز کرده و گریه می­کنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می کنم، بلکه تازه سبک تر و آرام تر می­شوم».

*نوجوانی از جنس ایمان و شهامت
با شروع حرکت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد طاغوت در جرگه دختران مبارز کردستان قرارگرفت.
روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم به خیابان های اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که مأموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال آن دژخیمان فرار کرد. برادرش می گوید؛ «آن شب ناهید از درد نمی توانست درست روی پایش بایستد. بر اثر ضربات ناشی از باتوم، پشتش کبود رنگ شده بود».
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضد انقلاب در مناطق کردستان، همکاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغازکرد. شروع این همکاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهک کومله را که زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.

*راهی به سوی آسمانی شدن
ناهید علاوه بر همکاری با بسیج وسپاه بیشتر وقتش را به خواندن کتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراند.
اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس و جو پیدایش نمی کند. خبری از ناهید نبود! انگار که اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را می شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که: چهار نفر، ناهید را دوره کرده، به زور سوار مینی بوس کردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند که: اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همکاری کنید، بقیه بچه هایتان را هم می­کشیم.

*زخم ستاره
چند وقتی از ربوده شدن ناهید گذشته بود که خبر گرداندن دختری در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» همه جا پخش شد. یک روستایی گفته بود: آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند . گفته بودند آزادت نمی کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!.
او ناهید بود که با شهامت و ایستادگی قابل تحسین از مقتدای انقلابی خود حمایت کرده و زیر بار حرف زور آنها نرفته بود. مردم روستا در آن شرایط سخت که جرأت حرف زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر اعتراض کرده بودند. اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بودکه ناهید، دختر جوان و انقلابی را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.
از روز ربوده شدن او یازده ماه می گذشت که پیکر بی جان و مجروح و کبود او را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. روایت دیگر حاکیست که اشرار برای وادار کردن ناهید به توهین نسبت به حضرت امام(ره) اورا زنده بگور کرده بودند.
وقتی جنازه را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می کرد و چندین بار از هوش رفت. پیکر آغشته به خون ناهید اگر چه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضد انقلاب بود. زنان سنندجی با دیدن آثار شکنجه بر بدن ناهید و سر شکسته و تراشیده اش، به ماهیت اصلی ضد انقلاب، بیش از بیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان پرداختند.

*تهران، سفر آخر
شرایط حاد منطقه در آن سال و خفقان حاکم گروهک­ها بر مردم، فشار زایدالوصفی که به خانواده شهید رفته بود مادر شهید را بر آن داشت به تهران هجرت کند و پیکر شهید ناهید کرجو، شهید مظلوم سنندجی را در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن نماید.
چند سال بعد، مادر از اندوه فراق ناهید، بیمار شد و از دنیا رفت. برادر ناهید می گوید: مادرم در تهران ماند و با بچه های کوچک و وضعیت بد اقتصادی مجبور به کار شد. دوران سختی را گذراندیم اما مادر دلخوش بود که نزدیک ناهید است. دلش خوش بود که دیگر لازم نیست کوه به کوه، دشت به دشت و آبادی به آبادی دنبال ناهید بگردد.

*و اینک ...
اینک نوجوانان و دختران ایران اسلامی باید بدانند که وقتی ناهید فاتحی کرجو به شهادت رسید بیش از هفده سال نداشت اما اکنون بعد از گذشت سی سال از شهادتش، نامش به برکت متعالی بودن هدف و ارزش هایش زنده و شیوه زندگی­اش الگویی برای زنان مجاهد است.
اگر در صدر اسلام سمیه زیر شکنجه جاهلان عرب حاضر به نفی وحدانیت خدا نشد و در دفاع از اعتقادات راسخ خود شهادت را برگزید، امروز زنان موحد، الگویی نزدیکتر را پیش رو دارند. دختر نوجوان شجاعی که تحمل شکنجه­های طاقت فرسا را بر توهین به امام خود ترجیح داد و در مسیر ایستادگی و در دفاع از آرمان­ها و اصول متعالی اسلامی، شهادت را برگزید، و او کسی نیست جز سمیه ی کردستان شهیده ناهید فاتحی کرجو.



... سپاس ايزد منان را که به ما نعمت انسان بودن و مسلمان شدن را اعطا فرمود و طريقت اسلام را به ما ارزاني داشت...

... شکر آفريدگار جهان را که مکتب اسلام را مکتب تعالي بخش؛ و طريقت زهرا(س) را راه نو و آن بانوي اطهر را الگو و اسوه زنان عالم قرار داد.

... سپاس بيکران آن بي همتا را که ما را در زمره رسالت داران و رهروان مکتب ايمان قرار داد و توفيق عنايت فرمود که جهت تبيين اين منزلت والا جسارت نوشتن توام با مسئوليتي سنگين و تواني اندک حاصل از تجارب انقلاب بيابيم. اميد است انشاءا... اين و جيزه، بتواند گوشه اي از رسالت و اصالت مکتبي زنان مسلمان را بنماياند. و ديگر دلسوزان و ره پويان واقعي بتوانند زواياي گوناگون زن را از دريچه هاي حقيقت و حقانيت اش به امت انقلابي بشناسانند و حضور گسترده اين شير زنان را در صحنه هاي مختلف انقلاب و جنگ تحميلي بنمايانند که اگر چنين باشد خدمتي بس والا و بزرگ به جاي آورده اند که داراي اجر اخروي خواهد بود%

انشاءا...

تحيات (تجليل و تکريم)

... سلام بر نيلوفران عشق و قامت يافتگان ايمان، بر زنان مسلمان که شميم دل انگيز و دلنواز واقعيت حقيقي "زن" را بر جانها روان ساختند، اسطوره هاي ايماني که سرود بلند ايثار را سر دادند و با طريق حق و ترسيم خط سرخ شهادت درسها آموختند و شور و حماسه حضورشان سرفصل رويش ها شد.

سنبل هايي که تبدار عشق و عاشق معرفت و احياءکننده ارزشها و آغاز "زيستن" و تمناي واقعي و حقيقي اصالت و رسالت زن شدند.

آنهايي که ساربان قافله عزم و دفاع در صحنه هاي مختلف پيکار بودند، اميدواراني که دلهاي خسته را اميد، روحهاي گسسته را پيوند، پاهاي از رمق افتاده را حرکت و به قامت هاي خميده استقامت آموختند.

رهروان مکتب حقي که در اعتلاي نام شان؛ و احياي کرامت شان؛ و ثبت حماسه هاي سترگ شان و قداست راه شان بايد به قيام ايستاد!

زنان مسلماني که رهروان حقيقي مکتب نور بودند. که در اوصاف و منزلتشان واژه ها قادر به بيان مقام و جايگاه ارزشي آنها نيستند. زيرا کلام در درياي معرفت اين شيرزنان به تلاطم مي افتد و کرامت وجودي اين سروران انقلاب، واژه ها را به دريوزگي و شکست مي کشاند و روح پاک و بلند اين ره پويان مکتب ايمان، "واژه ها" را به حقارت مي کشد.

پس بايد به ضعف و زبوني کلام و بي بضاعتي قلم در ترسيم اوصاف اين اسوه هاي حقيقت اعتراف کرد. زيرا شجاعت، شهامت، ايثار، فداکاري، رسالت و اصالت زنان مسلمان و انقلابي ايران اسلامي جز در مفاهيم ارزشي و احياي رسالت مکتبي در قالب هاي ديگر نخواهد گنجيد.

پس در فقر و حقارت واژه ها ور در جهت حفظ هيبت، شکوه، عظمت، حضور اين مظاهر ايمان، و حماسه هاي 8 ساله دفاع مقدس اين شيرزنان بايد به خودشان اقتدا نمود. يعني از حقيقت و حضور واقعي آنان بايد براي تبيين جايگاه شخصيت و منزلت واقعي اش مدد خواست و از خلق حماسه هايي سترگ، از حضور وسيع ايشان در زمانه هاي مختلف انقلاب، از مقاومت در هنگامه هاي بحران و يورش وحشيانه اعداء و تهاجم وسيع افکار متفرق، سخن راند، از زمانه اي که دلها خزان و جانها محزون و تلاطم زمان روحها را در هم مي فشرد و ديواره هاي جان را در هم مي شکست و سقف دلها از يورش استکبار و ايادي وابسته (شرق و غرب) شکاف بر مي داشت و قلوب مردم ريش ريش مي شد و بي رحمانه لبه تيغ و تيز وحشت - اضطراب، دلهره و شلاق سهمگين و تاريانه سخت دودلي بر جانها سايه مي افکند. در اين هنگامه زنان مسلمان و مومن و متعهد انقلابي و رهروان مکتب استقامت چون زينب کبري(س) در مصائب پايداري مي کردند و قد علم مي نمودند و چون شير زن دشت کربلا سپر بلايا و حوادث مي گرديدند و حضور فعال شان را در، مواقع مقتضي به منصه ظهور مي رساندند و در جهت حفظ ارزشها و آرمان ها و آنچه که بدان اعتقاد و باور قلبي داشتند بي

ترس و هراس پايداري مي کردند و با حضور شرافتمندانه خود و با عزم جزم در دفاع از دست آوردها و در حفظ آنچه دشمنان بدان چشم طمع دوخته بودند مي پرداختند و همسر، فرزند و برادرانشان را در همه زمان آماده دفاع از اين آرمانها مي نمودند وجود در اين جسارت و بي باکي و عزم انقلابي به لطايف الحيل مورد بغض و کين اعداء درون و برون واقع مي شدند؛ اما هيچگاه در دوران حيات پرافتخار خود از بدو انقلاب تا 8 سال دفاع قهرمانانه که بارها سپر بلاها گرديد، تسليم آراء و انديشه هاي انحرافي و باطل نشده و همچون قهرماني نستوه در دو جبهه اجتماع و خانواده به حفظ دست آوردهاي انقلابي پرداخته و به جنگ اعداء و کفار زمان رفتند.

خواهران مسلماني که با حضور انقلابي اشان ستاره عشق آسمان حقيقت و ايمان شدند، به گونه اي که حضور آنها رعب و وحشت بر دل دشمنان مي انداخت، هنگامي که سينه ها ملتهب و زمانه سنگين و مضطرب از گذر مي شد و ديده ها به تاري مي گرائيد او با خلق حماسه ديگري از حضور، نشانه هاي رسالت مکتب را هويدا مي ساخت و قلب ها را به آرامش و افق ديدگان را وسعت ديگري مي بخشيد و با عشق خدايي به قلعه هاي رفيع ايمان صعود مي کرد، او چون آبشاري روان لبريز از ايمان و اعتقاد بود، مطلع به حقيقت دين و مذهب و به بهره گيري از اين نعمت هاي خدادادي اعتقادي رايج داشت.

او رسالت داري چون زينب کبري(س) در نگهداري مکتب حسين و پاسدار حرمت خون شهيدان کربلا بود او حمايت از ولايت حق را از زهراي اطهر(س) آموخته و در اين حمايت بود که به ستيز ظلمت و افکار و اوهام متحجرانه مي رفت.

او تحفه بزرگ انقلاب بود که حضورش در عين رسالتش بود و حقيقتش در تقيد و کمال نجابت و شرات و جاذبه هايش به سبب اصالت و حقيقت عشق الهي بود.

او هيچگاه با طوفهانهاي زمان همراهو مالوف و مانوس نشد و دستخوش گذر زمان نگرديد و سرشت پاک او هيچگاه در گرو ظواهر اسير نشد. او سايه بلند ايماني بود که هر گاه به ژرفناي وجودش نگريسته مي شد معناي آفتاب تداعي مي گرديد.

 



ادامه مطلب ...


شهیده اعظم جمالی

بانوی شهیده

"اعظم جمالی" فرزند هادی در روز بیست و هشتم فرودین ماه 1329 در یک خانواده مذهبی و متوسط در شهرستان اردبیل دیده به جهان گشود.

پس از طی دوران طفولیت به مدرسه رفت و تحصیلات خود را در رشته طبیعی تا اخذ مدرک دیپلم متوسطه ادامه داد

 وی تا قبل از ازدواجش کارمند "اداره بهداری" آن شهرستان بود و در سن 22 سالگی با دکتر یوسف پور ابوالقاسم ازدواج کرد و زندگی مشترک را آغاز نمود. ثمره 18 سال زندگی مشترک آنها سه دختر و یک پسر بود . شهید جمالی به جهت اهمیت و توجهی که به فرزندان و تربیت آنها داشت، از مشاغل اداری صرف نظر نمود. ایشان در تاریخ بیست و یکم اسفند ماه1366 درحالی که در منزل مسکونی اش در حال رسیدگی به دو فرزندش بود، به همراه دو فرزند دخترش سولماز 11 ساله و شیوا 14 ساله در جریان بمباران هوایی رژیم بعثی عراق به شهادت رسیدند .

 

پیکر پاک این مادر شهید و دو فرزندش در گلزار بهشت زهرا به خاک سپرده شد

 

 

دکتر یوسف پور ابوالقاسم همسر شهیده اعظم جمالی ضمن بیان خاطراتی از همسر شهیدش می گوید

:

همسری کاردان و مادری لایق بود و آرزو داشت تا به همراه فرزندانش به زیارت مرقد مطهر حضرت زینب

«س» مشرف شود.


اعظم جان شاید شما در زندگی آرزو های زیادی داشتی ، امروز خیلی از زن ها فکر می کنند فقط کار بیرون کار است شاید خودم هم گاهی یکی از آن ها باشم ولی تو وظیفه خود را در زمان خودش شناختی و بهترین تصمیم گرفتی و حتما فرزندان صالحی تربیت کردی که لایق شهادت شدند. امیدوارم وظیفه شناسی را از تو بیاموزم تو واقعا بزرگ زیستی و زیبا پر کشیدی.

 

منبع

: اطلاعات موجود در پرونده فرهنگی شهید، اداره کل جمع‌آوری و نگهداری آثار شهدا و ایثارگران ؛ معاونت پژوهش و ارتباطات فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران.



زندگینامه:

نسرین افضل در سال 1338 در خانواده مذهبی در استان فارس پا به عرصه وجود نهاد و روزها و سال‌های کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری نیک‌روش و به همت و اهتمام پدری مخلص و متدین با شریفی گذراند.

وی در دوران تحصیل به عنوان یکی از دانش‌آموزان پرشعور و باشعور، بر بسیاری از نابسامانی‌ها در رژیم طاغوت، خردمندانه اعتراض ‌کرد، تا جایی که مورد تعقیب نیروهای امنیتی قرار گرفت. این شهیده، پس از پایان تحصیل در دوره دبیرستان با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیت با حضور مؤثر در کمیته امداد سپاه و جهاد سازندگی با خدمت به محرومان روستایی، بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب می‌کرد.

شهیده افضل، در آغاز سال 1360 با مشورت برادر بزرگوارش شهید «احمد افضل» با فراخوان جهادسازندگی شیراز، به همراه جمعی از خواهران متعهد به کردستان اعزام شد و تمام وقت خویش در مهاباد به مجاهدت پرداخت. وی مدتی مسئولیت تبلیغات و انتشارات سپاه مهاباد را بر عهده گرفت و در عین حال، با دیگر ارگان‌ها همکاری داشت.

وی به خاطر نیاز شدید آموزش و پرورش به مربی، با عنوان مربی تربیتی در مهاباد مشغول به کار شد و همزمان معلمان نهضت سوادآموزی نیز تحت تعلیم او قرار گرفتند؛ وی در سال 1361با یکی از پاسداران ازدواج کرده و پس از ازدواج با وجود فعالیت زیاد اجتماعی، آنگاه که به کاشانه‌اش باز می‌گشت با ذوق و ظرافتی ستودنی، خانه ساده و بی‌پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل ‌کرد.

این شهیده در آخرین شب فروزندگی‌اش، با وجود تب شدید و بیماری از همسرش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند؛ با وجود اصرار همسرش برای استراحت، در مراسم دعا حضور یافت و به گفته دوستانش آن شب مثل همیشه او به شدت منقلب بود.
مراسم دعا و نیایش به پایان رسید و این شهیده در حالی که برای مراجعت به منزل سوار اتومبیل بود، در مسیر به کمین عوامل پلید آمریکا ‌افتاد و در آن جمع تنها، شهیده نسرین مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و از آنجاکه همیشه آرزو داشت مانند شهید مطهری به شهادت برسد، پس از یک سال حضور در مهاباد، در شامگاه 10 تیر 61 در اوج خلوص و خدمت به اسلام به آرزوی دیرین خود ‌رسید.

 



ادامه مطلب ...


شهیده اعظم عبدالحسینی متولد 1354 تهران، دختر دوازده ساله ای که در مدرسه با همفکری اولیای مدرسه برای کمک به جبهه های حق علیه باطل به تهیه و پختن آش و فروش آن پرداختند و درآمد آن را به جبهه اختصاص می دادند. در اوقات فراغت در مدرسه در تبلیغات جبهه همکاری می کرد. او دختری باهوش و باذکاوت و نکته سنج بود. در امور خود همیشه دوست داشت عیوبش را بداند و اصلاح کند.

خواهرش می گوید: بعد از شهادت اعظم در کیف دستی ایشان به دفترچه کوچکی برخوردم که به طرز جالبی با سوزن و نخ درست کرده بود وقتی صفحات آن را مطالعه کردم متوجه شدم در آن دفترچه کوچک دوستانش با دست خط خودشان، درباره اعظم نظر داده بودند و رفتار و کردارش را نوشته بودند، اکثراً از اخلاقش تعریف کرده و نوشته بودنددختر خیلی خوب و مهربان هستی.

در جمع همکلاسیها و فعالیتها و بازیهایش، همیشه سرپرست گروه یا نقش معلم داشت. او دختر محجبه ای بود. با گذشت و ایثار بود و نسبت به حجاب خیلی حساس بود.

سرانجام دستان کوچک کوچک و نگاه مهربان او در پی حمله موشکی رژیم بعثی به مناطق مسکونی تهران در آخرین روزهای زمستان 1366 دیگر گرمایی نداشت، اما گرمای یادش همواره بر دل ما آتش می زند. شادیم چون می دانیم او با فرشتگان همنشین است مادر گرامی اش شهید خاتمه عباس زاده و خواهرزاده اش مهدیه همتی همراه او در بهشتند.

کاش ما هم همانند این نوجوان دفترچه حسابی برای کردارمان درست کنیم تا چشم باز نکنینم و ناگهان ببینیم همانی هستیم که بودیم با همان خطاهای یک عمر که حتی حسابشان را نداریم چه رسد به اصلاحشان.

التماس دعا

لطفا صلواتی نثار روح پاک و معصوم این شهید قرائت کنید



                                                                     شهید بتول لچینانی


نام پدر: یدالله                               متولد: 1340- اصفهان  

                                     تاریخ شهادت: 26/12/1372         محل شهادت: مرز ایران- مسکو 

                                                 نحوه شهادت: حمله موشکی       شغل: معلم  

شهید بتول لچینانی در سال 1340 در شهر زیبای فریدون شهر اصفهان به دنیا آمد. او در محیط مذهبی و با آرامش خانواده رشد کرد و در رشته اقتصاد دیپلم گرفت و به معلمی روی آورد. او عاشق تعلیم و تربیت کودکان بود. مدتی بعد، ازدواج کرد که ثمره آن دو فرزند بود. او به فرزندان خود مژگان و مهران عشق می ورزید و سعی می کرد آنها را به بهترین شکل تربیت کند. برادر بتول در جبهه حق علیه باطل مفقودالابثر شده بود و قلب خواهر در فراق برادر مملو از درد بود. پدر هم در مسکو زندگی می کرد. بتول تصمیم گرفت با خانواده جهت دیدار پدر به مسکو برود و دل او را شاد کند. به مسکو رفتند و بچه ها پدربزرگ را دیدند و خاطرات گذشته مرور شد و اشک خوشحالی بر چهره ها چکید. هنگام بازگشت فرا رسید. در هواپیماها همه خوشحال و خندان بودند؛ اما ناگهان همه چیز تیره و تار شد. موشکی از نیروهای درگیر قره باغ به کابین هوپیما 130-C اصابت کرد و در پی آن، این خانواده کوچک به درجه رفیع شهادت رسیدند.  

  به راستی اینان به کدامین گناه کشته شدند. آیا می شود روزی فرا رسد که ابرهای تیرگی و ظلمت از آسمان کنار رود و خورشید درخشان بر همه جا پرتور افکند و عدالت در همه جا برقرار گردد.

  را این روزهای عید و شادی و روز مادر برای ظهور  موعود یگانه صلواتی بفرستید تا صواب آن نثار روح بزرگوار این شهدا شود.



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پــــــــلاک شــــــهيــــ





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 40157
تعداد مطالب : 70
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1